ارتباط محبت به خدا با رضایت به قضا و قدر او

چکیده

این مقاله شرحى بر مناجات محبین امام سجاد علیه السلام مى باشد. حضرات معصومین علیهم السلام در ادعیه خود همواره از خدا مى خواهند که محبت خالصى نسبت به خدا داشته باشند؛ زیرا ممکن است بین محبت به خدا و سایر بندگان، گاهى تزاحم پدید آید. در مقام تزاحم، مؤمنان واقعى همواره محبت خدا را بر بندگان او ترجیح مى دهند. لازمه این امر، سرسپردگى کامل به خدا و دل شستن از تعلقات مادى و دل بستن محض به معبود است.

توجه به این نکته نیز لازم است که تجلى محبت به خدا، در محبت به اولیاى الهى و ائمّه اطهار علیهم السلام است. همچنین برجسته ترین محبت خالصانه به خدا، رضایت به قضا و قدر الهى است؛ اینکه از صمیم دل همه کارها را به او مى سپارد و تسلیم محض او شد، در برابر مصایب و گرفتارى ها خم به ابرو نیاورد و این اوج محبت به خداست.

کلیدواژه ها: محبت، رضا، قضا و قدر، محبت خالصانه.

برترى محبت به خدا بر ماحبت به غیرخدا

آنچه در دعاها و درخواست هاى امام سجاد علیه السلام در مناجات محبین آمده و محور مناجات آن حضرت است، محبت خدا، لوازم و آثار آن است. آن حضرت پس از آنکه از خداوند درخواست کردند که ایشان را در شمار کسانى قرار دهد که براى قرب و ولایتش برگزیده است، مى فرمایند: مرا در شمار کسانى قرار ده که آنان را براى عشق و محبتت خالص گردانده اى.

درخواست محبت خالص به خداوند از سوى امام سجاد علیه السلام از این جهت است که ممکن است انسان به خداوند محبت داشته باشد، اما آن محبت خالص نباشد و در کنار محبت به خدا، محبت به دیگران نیز بر دل سایه افکنده باشد و چه بسا آن دو محبت با یکدیگر تزاحم و تعارض نیز پیدا کنند و انسان محبت به غیرخدا را بر محبت به خدا ترجیح دهد.

در مورد محبت هاى عادى، گاهى انسان با دو نفر معاشرت و رفاقت دارد و محبت خود را بین آن دو نفر تقسیم مى کند و با هر دو انس مى گیرد و تزاحمى نیز بین محبت ورزیدن و انس یافتن با آن دو نفر وجود ندارد. اما گاهى این رفاقت ها به تعارض و تزاحم مى انجامند و یکى از دوستان از انسان درخواستى مى کند که با درخواست سایر دوستان تزاحم دارد و انسان بر سر دوراهى اجابت درخواست دوستان خود قرار مى گیرد. درنتیجه، مجبور مى شود خواسته کسى را که بیشتر دوست مى دارد، ترجیح دهد.

فراوان هستند کسانى که خداوند را دوست مى دارند، دیگران را نیز دوست مى دارند و تا هنگامى که بین این دوستى ها تزاحمى رخ نداده است، انسان به مقتضاى آن دوستى ها عمل مى کند. مثلاً انسان مبتنى بر محبت به خداوند نماز مى خواند و به انجام نوافل مى پردازد و تزاحمى نیز بین این گونه عبادات با محبت به غیرخدا وجود ندارد. از این رو، محبت به خدا و محبت به غیرخدا و به تبع آن دو، انجام درخواست خدا با درخواست غیرخدا جمع شدنى هستند.

اما گاهى بین درخواست خدا و محبت به او با درخواست غیرخدا و محبت به غیر او تزاحم و تضاد رخ مى دهد. در این فرض، دوستان واقعى خدا، محبت خدا و خواست او را بر محبت سایرین و خواست آنان ترجیح مى دهند و به مقتضاى ایمان و وظیفه بندگى شان عمل مى کنند.

خداوند درباره تزاحم دوستى خدا با دوستى غیرخدا و ضرورت ترجیح محبت به خدا بر محبت به دیگران مى فرماید: «بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و مال هایى که به دست آورده اید و تجارتى که از کسادى و بى رونقى آن مى ترسید و خانه هایى که به آنها دل خوشید، نزد شما از خدا و پیامبر او و جهاد در راه او دوست داشتنى ترند، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد؛ و خدا مردم نافرمان را راه ننماید.» (توبه: 24)

در شرایط خاص و مقام تزاحم، برترى محبت به زن و فرزند، خویشان و سایر امور بر محبت به خداوند موجب مى شود که محبت به خدا کنار رود و دست کم انسان موقتا خدا را فراموش کند؛ بخصوص در هنگامه جهاد که انسان در برابر آزمون دشوارى قرار مى گیرد، اگر محبت او به خداوند بر محبت به دیگران و حتى محبت به عزیزانش برترى داشت، درصدد انجام فرمان خدا و حمایت از دین و مملکت خود برمى آید و هستى خود را فداى خداوند مى کند. درنتیجه، به سعادت و رستگارى ابدى دست مى یابد.

اما اگر ایمانش ناقص بود و نتواند دل از غیرخدا بکند و دل بستگى هاى مادى مانع انجام وظیفه و پایدارى در مسیر محبت الهى گردد، خزلان و بدبختى ابدى را براى خود فراهم مى سازد. وقتى دشمنان به میهن اسلامى تجاوز مى کنند، دل کندن از وابستگى ها، نظیر دل کندن از پدر، مادر، فرزندان و دوستانى که انسان سالیانى با آنها معاشرت داشته و حضور یافتن در جبهه بسیار دشوار است و انسان در برابر آزمون بسیار سختى قرار مى گیرد.

گرچه برخى سخت دل بسته دنیا هستند و حتى از تصور مرگ و مجروح شدن مى ترسند، ما در دوران خود و در گیرودار جنگ تحمیلى مشاهده کردیم که چگونه جوانان انقلابى و مخلص، دست از همه تعلقات مادى شستند و با قلبى مالامال از عشق خدا و اسلام روانه جبهه ها شدند و از کیان دین و ملت دفاع کردند. براى آنان نه فقط حضور در جبهه و دست شستن از دنیا و عزیزان دشوار نبود، بلکه ماندن در شهر و دیار و بى نصیب ماندن از فیض شهادت تحمل ناپذیر بود. از این رو، نذر مى کردند و بر انجام نماز شب مبادرت مى ورزیدند تا خداوند توفیق جهاد و شهادت را نصیبشان کند.

در هنگام آزمون، سره از ناسره بازشناخته مى شود و در هنگام تزاحم دوستى خدا با تعلقات دنیوى است که درجة محبت انسان به خداوند مشخص مى گردد. برخى وقتى حالات عرفانى خاصى به آنها دست مى دهد و اشعار عرفانى درباره عشق به معبود و محبوب را مى خوانند، تصور مى کنند مضامین آن اشعار درباره آنها صادق است و محبت آنان به خداوند راسخ و صادقانه است، اما در هنگامه آزمون و گاه دست شستن از دنیا و تعلقات مادى و دل بستن محض به معبود، معلوم مى شود که تا رسیدن به سرحد سرسپردگى کامل به خداوند و محبت خالص به او بسیار فاصله دارند و ادعاى عشق به معبود و فناى در معشوق، گزاف و دروغین است.

معرفى محبت خالصانه به خداوند

بنابراین، براى نیل به سعادت و کمال، صرف احساس دوستى خدا کافى نیست و انسان در درجه اول باید سعى کند که خدا را بیش از دیگران دوست داشته باشد و ترجیح دوستى خدا بر دوستى غیرخدا کف ایمان است. خداوند نیز به این موضوع اشاره مى فرماید: «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...» (بقره: 165)؛ و کسانى که ایمان آورده اند، محبتشان به خداوند شدیدتر است... .

پس لازمه ایمان و به تعبیر دیگر مقوم ایمان، رجحان محبت به خدا بر محبت به دیگران است. اما کسانى که خدا را بیش از چیزها و کسان دیگر دوست مى دارند، داراى مراتبى هستند که این مراتب به دو دسته کلى تقسیم مى شوند: کسانى که در دلشان دو نوع محبت وجود دارد، هم محبت به خدا در دل آنها وجود دارد و هم محبت به غیرخدا. ولى محبت آنان به خداوند فزون تر از محبت به غیرخداست.

دسته دوم کسانى هستند که حقیقتا دلشان به محبت خدا اختصاص یافته و دوستى آنان نسبت به دیگران، مستقل از محبت به خدا نیست، بلکه به جهت انتسابى است که آنان به خدا دارند. نظیر آنکه ما وقتى کسى را دوست داریم، رفقاى وى و چیزهاى مربوط به او، نظیر عکس ها، لباس ها و کتاب هایش را نیز دوست داریم. اما چنان نیست که ما چند محبوب داشته باشیم که عبارت باشند از آن دوست و چیزهایى که به او انتساب دارند، بلکه ما حقیقتا همان شخص را دوست مى داریم و محبت به امور منسوب به وى در شعاع محبت به او قرار مى گیرد و مستقل از آن نیست.

طبیعى است وقتى کسى را دوست مى داریم، در شعاع محبت به او، آثارش را نیز دوست داریم و محبت به آن آثار، فرع محبت به آن شخص به شمار مى آید؛ چنان که شاخ و برگ، فرع درخت شمرده مى شود و تا درختى نباشد، شاخ و برگى نیز وجود ندارد. محبت اولیاى خدا و در درجه اول، محبت انبیا و ائمّه اطهار علیهم السلام به خداوند از این سنخ است.

آنان فقط خداوند را دوست مى دارند و محبتشان در ذیل محبت او، متوجه دیگران مى شود و محبت آنان نسبت به غیرخدا پرتو محبت به خدا به شمار مى آید. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله محبت شدیدى به فاطمه زهرا علیهاالسلام داشت که تصور آن براى ما ممکن نیست، اما این محبت جدا از محبت آن حضرت به خداوند نبود و پرتوى از آن به شمار مى آمد.

محبت به خداوند در محبت به فاطمه زهرا علیهاالسلام، امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین علیهم السلام تجلى و ظهور مى یابد. به جرئت مى توان گفت محبت به خداوند بدون محبت به آن حضرات و بزرگواران تحقق نمى یابد. این همان محبت خالصانه به خداوند است که سایر محبت ها، فرع و پرتو آن به حساب مى آید.

در دعاى عرفه امام حسین علیه السلام در این زمینه مى فرمایند: «أنْتَ الَّذِى اَشْرَقْتَ الْأَنْوارَ فِى قُلُوبِ اَوْلِیآئِکَ، حَتَّى عَرَفُوکَ وَوَحَّدُوکَ، وَاَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْأَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبَّائِکَ، حَتّى لَمْ یحِبُّوا سِواکَ، وَلَمْ یلْجَئُوا اِلى غَیرِکَ» (قمى، 1379، دعاى عرفه)؛ خدایا، تویى که انوار تجلى ات را بر دل اولیایت تاباندى تا آنکه به معرفتت نائل گشتند و تو را به یکتایى شناختند. تویى که توجه به اغیار را از دل دوستان و مشتاقانت محو کردى تا غیر تو را دوست نداشته باشند و جز به درگاهت به جایى پناه نبرند.

پس منظور از جمله «أخْلَصْتَهُ لِوُدِّکَ وَمَحَبَتکَ» قرار گرفتن در شمار کسانى است که خداوند دلشان را به محبتش اختصاص داده و دل آنها فقط محل ظهور محبت الهى است و در آنجایى براى محبت به دیگران وجود ندارد. گرچه گفتن چنین سخنى آسان و تصورش نیز سهل است، اما تحقق و عینیت بخشیدن به آن بسیار دشوار است و ما را چه رسد به آنکه دلمان را براى محبت خداوند، خالص گردانیم. ما تنها مى توانیم امید داشته باشیم که خداوند ما را رهین الطاف و عنایات خاصش گرداند و دلمان را کانون محبت و عشق به خود قرار دهد.

اشتیاق دوستان خدا به لقاى الهى

حضرت پس از آنکه از خداوند درخواست مى کنند که ایشان را در شمار کسانى قرار دهد که دلشان را خالص براى محبت خود قرار داده است، به امورى اشاره مى کنند که لوازم محبت به خداوند به شمار مى آیند. ازجمله مى فرمایند: «وَشَوّقتَهُ إلى لِقائکَ»؛ [مرا در شمار کسانى قرار ده] که مشتاق لقایت ساخته اى. شوق به لقاى الهى از لوازم و آثار طبیعى محبت به خداوند است و موجب گسترش و کمال محبت به او نیز مى شود. ممکن نیست انسان کسى را دوست بدارد، اما نخواهد با او ملاقات کند و انس گیرد.

پس کسى که در پى آن است که دلش براى محبت خداوند خالص شود، با همه وجود مشتاق لقاى الهى است؛ چه اینکه شوق به لقاى الهى پیامد و لازمه محبت به خداوند است. یکى از ویژگى هاى بنى اسرائیل، برترى طلبى بر سایر ملل بوده و هست؛ و آنان خود را ملتى ممتاز و برگزیده و فرزندان یعقوب و بلکه فرزندان و دوستان خدا مى دانند. البته آنان این ادعا را مجازا و به دلیل شرافتى که براى خودشان قایل هستند مطرح مى کنند و منظورشان این است که ما در نزد خداوند شأن و مقام خاصى داریم که سایر ملت ها و پیروان سایر ادیان از آن بى بهره اند.

سپس در آیین مسیحیت به صورت جدى چنین ادعایى درباره حضرت عیسى علیه السلام صورت پذیرفت و پیروان آن حضرت حقیقتا او را فرزند خدا معرفى کردند. خداوند درباره این ادعا و به نقل از آنان مى فرماید: «و یهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوییم...» (مائده: 18). آنان از یک سو ادعا کردند که خداوند بى اندازه آنان را دوست مى دارد و چون فرزند با آنان معامله و رفتار مى کند و از سوى دیگر، شدیدا دل بسته و علاقه مند به دنیا و ثروت بودند و از مرگ مى ترسیدند و براى آنکه بتوانند بیشتر از ثروت و لذت هاى دنیا استفاده برند، خواهان عمر طولانى بودند.

خداوند درباره این خصلت بنى اسرائیل و قوم یهود مى فرماید: «و همانا آنان (یهودیان) را آزمندترین مردم به زندگى [دنیا] خواهى یافت و [حتى آزمندتر] از کسانى که مشرک شده اند. هریک از آنان دوست دارد که هزار سال عمرش دهند، و حال آنکه این عمر دراز، دورکننده او از عذاب نخواهد بود؛ و خدا بدانچه مى کنند بیناست» (بقره: 96).

از آنجایى که از جمله آموزه هاى اساسى ادیان ابراهیمى این است که انسان با مرگ به لقاى الهى نائل مى شود و جهان آخرت سراى ملاقات با اوست، چگونه قوم یهود، که دنیاپرست و شدیدا شیفته زندگى دنیا هستند، دوستان خدا به حساب مى آیند؟ ویژگى بارز دوستان خدا دل بریدن از دنیا و دل بستن به خدا و آرزوى لقاى الهى است.

از این رو، خداوند در مقام تکذیب ادعاى بنى اسرائیل مى فرماید: «بگو: اى کسانى که یهودى شدید، اگر پندارید که شما دوستان خدایید نه دیگر مردمان، پس آرزوى مرگ کنید [تا شما را به او برساند ]اگر راست گویید، و هرگز آن را آرزو نخواهند کرد به سبب آنچه دست هایشان پیش فرستاده (کارهایى که کرده اند) و خدا به [حال] ستمکاران داناست. بگو: همانا مرگى که از آن مى گریزید شما را دیدار مى کند، سپس به سوى داناى نهان و آشکار بازگردانده مى شوید، آن گاه شما را بدانچه مى کردید آگاه مى کند» (جمعه: 6ـ8).

در اسلام و ازجمله در قرآن نیز به لقاى الهى، که پس از مرگ حاصل مى شود، توجه ویژه اى شده و ویژگى بارز مؤمنان، شوق به لقاى الهى معرفى شده است. از این رو، خداوند به آرزومندان لقایش توصیه مى کند که براى رسیدن به آن مقام رفیع و متعالى، عمل صالح انجام دهند: «پس هرکه امید دیدار پروردگار خویش دارد، باید کار نیک و شایسته کند و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد» (کهف: 110).

درخت سیب تا میوه نیاورد، کامل نشود و هرچه میوه آن بهتر و باکیفیت تر باشد و داراى کمال بیشترى باشد، با ثمرى که به بار نشانده است، کامل تر خواهد بود. میوه محبت، شوق لقاست و محبت راستین باید ثمره شوق لقا را به بار بنشاند و محب باید در پى دیدار با محبوبش باشد. هرچه شوق لقاى محبوب شدیدتر و کامل تر شود، محبت نیز کامل تر مى گردد و کمال محبت در این است که استحکام و دوام بیشترى داشته باشد و هرچه از شوق لقاى محبوب کاسته شود، محبت نیز کاهش مى یابد.

وقتى انسان با کسانى دوست است، باید به دیدارشان برود و به آنها هدیه بدهد. این دیدوبازدید و تقدیم هدیه، اثر محبت است و باعث تقویت آن مى شود. کسى هم که خداوند را دوست مى دارد، باید مشتاق ملاقات با او باشد و نه فقط از مرگ ناخشنود نباشد، بلکه ازآن رو که با مرگ، حجاب ها کنار مى روند و او به مشاهده و دیدار خداوند نائل مى شود و از نعمت هاى بهشتى و آثار اعمال نیکش بهره مند مى گردد، باید مشتاق مرگ باشد.

رضاى دوستان خدا به قضا و قدر الهى

یکى از آثار برجسته محبت خالصانه به خداوند، راضى بودن به قضا و قدر اوست. وقتى محبت انسان به خداوند در مراحل اولیه متوقف نماند و کامل شد و همه دل را فراگرفت، به گونه اى که انسان تعلق خاطرى به غیرخداوند نداشت و دلش یک پارچه مجلاى محبت و توجه به خداوند شد، هرآنچه او مقدر مى سازد و انجام مى دهد، مى پسندد و بدان رضا مى دهد؛ چون اثر محبت خالصانه به خدا، راضى شدن به قضاى اوست.

بر این اساس، امام سجاد علیه السلام پس از آنکه از خداوند درخواست مى کنند که دلشان را به محبت خالصانه به خویش زینت دهد و ایشان را در شمار دوستان خالصش قرار دهد، مى فرمایند: «رَضَّیتَهُ بِقضائِکَ»؛ مرا در شمار کسانى قرار ده که آنان را راضى به قضاى خود ساخته اى.

در دعاها و مناجات ها و به تبع آنها در اشعار و متون عرفانى و دینى، نکات فراوانى درباره رضا به قضا و قدر الهى وجود دارد. حتى برخى از بزرگان دین در مناجات با خداوند مى فرمایند که خدایا، اگر مرا به جهنم افکنى و فرمان دهى که مرا به آتش جهنم بسوزانند، من بدان راضى ام و از محبتم به تو کاسته نمى شود، بلکه چون آن را خواست تو و برخاسته از اراده ات مى دانم، با همه وجود از آن استقبال مى کنم. کسى که به مقام رضاى الهى دست نیافته و عشق به خدا بر دلش سایه نیفکنده، در پى برهان و دلیل براى قضا و قدر الهى است.

براى اینکه او به مسئله رضا به قضاى الهى که یکى از صفات ارزشمند بندگان شایسته خداست واقف شود، باید از طریق برهان و استدلال به او تفهیم کرد که همه کارهاى خداوند حکیمانه و منطبق بر حکمت و مصلحت است و باید آن را پذیرفت. اما کسى که دوستدار خداست و با همه وجود به او عشق مى ورزد، با رویى گشاده و خاطرى آسوده و رضایت کامل، تسلیم خواست و قضایش مى شود.

او گرچه از این حقیقت آگاه است که خداوند علیم و حکیم است و هیچ نقصى در مشیت و قضاى او وجود ندارد، حکم و قضاى وى را ازآن رو که از محبوب و خداوند سر زده است، مى پذیرد و در پى مصلحت و حکمت آن برنمى آید. او مى گوید خدایا، خواست تو خواست من است و آنچه تو بخواهى و انجام دهى، مورد رضایت من است؛ به نفع من باشد یا به ضرر من.

رضا به قضاى الهى و اندوه بر مصیبت ها

کسى که خالصانه به خداوند محبت مى ورزد و واقعا از صمیم دل، عاشق خداوند است، همه کارهاى او را دوست مى دارد و تسلیم تقدیر و قضاى الهى است و در برابر گرفتارى ها خم به ابرو نمى آورد. از آن رو که سختى ها و ناگوارى ها ناشى از قضاى الهى هستند، از آنها استقبال مى کند؛ گرچه از حیث دیگر، آن ناگوارى ها خوشایند او نباشد و از آنها برنجد. این ازآن روست که روح انسان داراى حیثیت ها و حالات گوناگون است و در آنِ واحد ممکن است انسان نسبت به حادثه و واقعه اى، دو حالت متضاد داشته باشد.

مثلاً واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام و اصحاب باوفاى آن حضرت و مصیبت هایى که بر اهل بیت ایشان گذشت، از آن جهت که ناشى از اراده و خواست و قضاى خدا و همراه با حکمت و مصلحت الهى بود و ازجمله آنکه بقاى دین اسلام در گرو آن بود، مورد رضایت آن حضرت و پیروانشان است. ازاین رو، همه از آن واقعه که خواست خدا بود، راضى و خشنودند.

نقل شده است که محمد حنفیه در شبانگاه و پیش از فرارسیدن صبح که امام حسین علیه السلام تصمیم داشت از مکه خارج شود و به سمت کربلا حرکت کند، خدمت آن حضرت رسید و با سخنان خود ایشان را از حرکت به سمت کوفه و کربلا، که فرجام شهادت را براى آن حضرت و یارانش رقم مى زد، بازداشت. حضرت به او فرمودند درباره سخنانت مى اندیشم. اما سحرگاه از مکه خارج گشته، به سمت کوفه حرکت کرد.

وقتى محمد حنفیه از حرکت آن حضرت آگاه شد، خود را به امام رساند و دهنه اسب ایشان را گرفت و گفت: اى برادر، مگر نفرمودید درباره سخنانت مى اندیشم؟ امام فرمودند: «پس از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا صلى الله علیه و آله نزدم آمد و فرمود: اى حسین، از مکه خارج شو [و به سمت کربلا حرکت کن.] همانا خداوند خواسته است که تو را کشته ببیند. اما ازآن رو که آن همه ظلم و جنایت از سوى پست ترین مردم درحق عزیزترین و شریف ترین بندگان خدا روا داشته شد، عواطف همه انسان هاى آزاده جریحه دار شده و حزن و اندوهى جان کاه و ابدى بر دل اهل بیت آن حضرت و پیروانش وارد گشته است.

برخى مى گویند: نهضت امام حسین علیه السلام باعث شد که آن حضرت به مقام عالى شهادت نائل شود و آن واقعه و حادثه بزرگ، اسلام را بیمه کرد و سبب گسترش اسلام شد. با توجه به ثمرات و آثار عظیمى که بر واقعه کربلا مترتب گردید، ما باید از شهادت آن حضرت که چنین دستاورد عظیمى داشت خشنود باشیم، نه اینکه به سر و سینه زنیم و عزادارى کنیم.

این دسته از این حقیقت غافل اند که راضى شدن به قضاى الهى و خشنود بودن از برکات و آثارى که بر قیام امام حسین علیه السلام مترتب شد، منافاتى با اظهار حزن و اندوه از شهادت آن حضرت ندارد؛ زیرا این دو حالت از دو حیثیت و خاستگاهِ کاملاً متفاوت ناشى مى گردند: یکى آنکه آن واقعه باعث حفظ و بقاى اسلام شد و دیگر آنکه شهادت امام حسین علیه السلام ارکان عالم را به لرزه انداخت. ویژگى روح انسانى این است که نسبت به موضوع واحد از دو حیث، هم اظهار شادمانى مى کند و هم اظهار اندوه و حزن.

آرى، کسى که خداوند را دوست مى دارد و باور دارد که همه حوادث عالم کارهاى خداست که بر اساس حکمت و قضا و قدر الهى انجام مى پذیرند، در برابر آنچه رخ مى دهد، تسلیم است و کاملاً به قضاى الهى راضى است. درنتیجه، از حوادث ناگوار، اندوهگین نمى شود؛ چون آنها را ناشى از اراده و مشیت خدا مى داند. شاید بتوان این معنا را از سخن خداوند در قرآن نیز استفاده کرد؛ آنجا که فرمود: «آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند» (یونس: 62).

ابتدا این معنا از آیه شریفه به ذهن انسان راه مى یابد که دوستان خدا از مصیبت ها و ناگوارى هایى که بر آنها وارد شده محزون نمى گردند؛ چون مى دانند که خداوند به آنان پاداش مى دهد و مصیبت ها و ناگوارى هایى را که بر آنها وارد گشته، به بهترین وجه جبران مى کند. همچنین آنان از حوادث و مشکلاتى که در آینده بر آنها وارد مى شود بیمى ندارند؛ چون مى دانند که در قبال آنچه بر آنها وارد مى شود، خداوند به آنها پاداش خیر عنایت مى کند.

اما شاید بتوان آیه را چنین معنا کرد که اولیا و دوستان خدا از آن جهت نسبت به حوادث و مصیبت ها حزنى به خود راه نمى دهند که آنها را متعلق قضا و قدر الهى مى دانند. رضایت به تقدیرات الهى باعث مى شود که دوستان خدا از سختى ها و ناگوارى ها شکوه نکنند و کاملاً در برابر خداوند تسلیم باشند، بلکه بر آنچه رخ مى دهد شادمانى کنند. البته از سوى دیگر که بدان اشاره کردیم، اولیاى خدا نیز محزون مى گردند.

در روایت آمده است: وقتى ابراهیم را به سوى قبرستان تشییع کردند، رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز به قبرستان رفت و کنار قبر ابراهیم نشست. سپس قدرى به قبر نزدیک شد. وقتى مشاهده کرد ابراهیم را در قبر گذاشته اند، اشک از دیدگان مبارکش جارى شد. اصحاب چون گریه پیامبر را دیدند، همه با صداى بلند گریستند. در این هنگام ابوبکر رو به پیامبر کرد و گفت: اى رسول خدا، آیا تو گریه مى کنى و حال آنکه تو خودت ما را از گریه کردن در مصیبت ها نهى کردى؟ حضرت فرمود: دیده مى گرید و اشک مى بارد و قلب محزون مى شود، ولى چیزى که باعث غضب پروردگار عزوجل گردد، نمى گویم» (مجلسى، بى تا، ج 82، ص 91).

رسول خدا صلى الله علیه و آله داراى قلبى بسیار مهربان و آکنده از عاطفه بود و طبیعى است که در غم از دست دادن فرزندش متأثر گردد و بگرید. البته درعین حال او بیش از هرکس در برابر قضاى الهى تسلیم و بدان راضى بود و شکر خداوند را به جا مى آورد و سخنى بر زبان نمى آورد که باعث خشم خداوند شود.

در «زیارت عاشورا» مى نگریم که ازیک سو معصوم از بزرگى و عظمت مصیبت سیدالشهدا علیه السلام یاد مى کند و مى فرماید: «وجَلَّتْ وَعَظُمَتْ المُصِیبَةُ بِکَ عَلَینا وَعَلَى جَمِیعِ أهْلِ الإسلام، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصِیبَتُکَ فِى السَّمَوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أهْلِ السَّمَوَاتِه»، از سوى دیگر به درگاه خداوند شکر به جاى مى آورد و در ذکر سجده پس از «زیارت عاشورا» مى فرماید: «اللَّهُمَّ لَکَ الحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرینَ لَکَ عَلَى مُصابِهِمْ.»

ازیک سو باید در برابر آن مصیبت عظیم ماتم گرفت و اندوهى جان کاه بر دل نشاند و از سوى دیگر، چون آن واقعه و مصیبت تقدیر و قضاى الهى است و به اسلام عظمت بخشید و باعث تداوم آن شد، باید شکر خداوند را به جا آورد.

به هرحال، یکى از آثار محبت به خداوند، راضى شدن به قضاى الهى است و انسان باید با تلاش و تهذیب نفس و ارتقاى باورهاى ارزشى و الهى خود، به مرحله اى برسد که در برابر ناگوارى ها و مصیبت ها شکوه نکند و از صمیم دل به قضا و تقدیر الهى رضایت دهد که در این صورت خداوند نیز از او راضى مى گردد و او مرضى خداوند مى شود؛ چنان که خداوند خطاب به نفس اطمینان یافته به خداوند و تقدیرات او مى فرماید: «اى جان آرام (آرامش و اطمینان یافته)، به سوى پروردگارت بازگرد، درحالى که تو از او خشنودى و او نیز از تو خشنود است» (فجر: 27ـ28).

در آیه اى دیگر نیز خداوند درباره تلازم و ارتباط متقابل بین رضایت از وى و تقدیر و قضاى او و رضایتش از بنده ره یافته به بهشت الهى مى فرماید: «خدا گفت: این روزى است که راست گویان را راستى شان سود دهد. ایشان را بهشت هایى است که از زیر [درختانِ ]آنها جوى ها روان است، همیشه در آن جاویدان اند. خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند؛ این است کامیابى و رستگارى بزرگ» (مائده: 119).

منابع

ـ قمى، شیخ عباس (1379)، مفاتیح الجنان، قم، اسوه.

ـ مجلسى، محمدباقر (بى تا)، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه.

این متن قلمى شده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مى باشد.

منبع: ماهنامه معرفت شماره 182
- See more at: http://farsnews.com/newstext.php?nn=13921014001513#sthash.uHxgwxYS.dpuf